پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-145

شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

برای دوست دانشمندم یه فی. روزه گرفتم...

میخواد برای تولد مامانش یه انگش. تر بسازه.

کلی ذوق دارم!


  • پری شان

33-144

جمعه, ۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
از صبح که پا شدم، تا شب، خاک همه ی گلدونا رو عوض کردم و براشون فیتیله گذاشتم... یه ظرف آب هم زیرشون...
حالا آبیاریشون به گمانم راحت تر بشه.
  • پری شان

33-143

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
رفتیم دیدن بچه ی پسر داییم...
پسر داییم دو ماه از بابای جوجه کوچیکتره...
عروسیش دو ماه دیرتر بود...
حالا هم پسرش دو ماه کوچیکتر از جوجه ست...
...
باورم نمیشد جوجه یه روزی اونقدری بوده...
تصویر ذهنیم با جوجه بزرگ شده.
دو تا بجه که کنار هم خوابیده بودن عین فیل و فنجون بودن!
اصلن نمیتونستم بچه ی اونا رو بغل کنم. هی فکر میکردم الان میفته زمین!
مونده بودم چجوری روز اول تو بیمارستان جوجه رو تو بغلم خوابوندم....
  • پری شان

33-142

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
برای خانم همساده دو تا گلدون بنفشه بردم.
دعوتم کرد به چای.
و بعد برام شروع کرد به تعریف کردن از باغچه ی خونه ش تو مسجد سلیمان... 
یه خونه ی بزرگ با یه حیاط هزار متری که چمن بوده و مر از گل کوکب و شاه پسند...
بعد از خونه ی اهوازش گفت... از سالهای جنگ...
خیلی زندگی عجیبی بود...
ده سال پیش خونه ی اهوازو فروختن و اومدن همسایه ما شدن...
شوهر سه چهار سال پیش فوت کرد.
...
خیلی مهربون و بامحبته...
...
داشتم میومدم خونه، با خجالت گفت، مادر، تو مثه دخترمی... یه سوال میپرسم، بدت نیاد... تو... کسی تو زندگیت نیست؟!...بعد گف: مادر، تنهایی خیلی بده...
  • پری شان

33-141

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

صبح جوجه رو با مامانش بردیم دکتر.

دکتر با مامانش حرف میزد، جوجه از خنده ریسه میرفت...

خیلی موقعیت بامزه ای شده بود!


  • پری شان

33-140

دوشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
امروز به خودم تعطیلی دادم...
جوجه هم خونمونه...
دلم براش تنگ شده بود...
همگی با هم رفتیم خونه خاله...
تا آخر شب.
فقط، بعد از ظهر رفتیم پیش استاد فلزی.
دوستم به طرز عجیبی رفتارش با استاد تغییر کرده... سرد و سرسنگین...
  • پری شان

33-139

يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

تموم شد!!!

شادم!

:)))


پ.ن

دارم گزارششو مینویسم.


  • پری شان

33-138

شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

صبح پامنار رفتم. دو تا تیکه از کار اشتباه شده بود.

بعد هم کمی خرید خورد و ریز برای کار. دوست جدی هم همراهم بود.

خسته دارم میشم دیگه!

عصری دوست کوچیکمم اضافه شد بهمون. 

به مدیر پروژه اعلام کردم کار تمومه...

و قرار شد تو جلسه ی گروه اعلام کنه... 

تقریبن فقط بسته بندی مونده بود که سه تایی میخواستیم تمومش کنیم... که یهو...

پت و مت و...

عصبانی شدم...

نقشه اشتباه بود...

نقشه باز هم اشتباه بود...

بعد از کلی وقت برای رفت و آمد و...

به دوست کوچیکم اعلام کردم که من برای ادیت این بخش هیچ کاری نخواهم کرد...

و خودش مجبور شد فکر کنه و راه حل پیدا کنه...

...

هنوزم از خودم شاکی ام...

نمیتونم با خشمم کنار بیام...

اضطرابم زیاده...

قرار فردا کارو تحویل بدیم...

تموم نشده...

و من هم برای ادیت همراهی نکردم...

عصبانیتم بروز رفتاری ای نداشت... فقط کمی جدی شدم... ولی... اصن نمیتونم با خودم کنار بیام... نمیتونم به خودم حق بدم...

و از طرفی...

خوب آخه دو تا اشتباه؟؟؟...

خدایا!....


  • پری شان

33-137-2

جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۵۷ ب.ظ

از جمعه ی دو هفته پیش که صبح پاشدم اومدم کارگاه، تا امروز، هر روز اینجا بودم...

این پروژه تمام میشود آیا؟؟؟!!!

  • پری شان

33-137

جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۴۲ ق.ظ

خواب دیدم جوجه تو بغلمه و سوار آسانسور شدم.

یه نفر دیگه هم بود.

طبقه ی ششم میخواستیم بریم. پنج رو که رد کرد، نرسیده به شش ایستاد. فک کردم گیر کرده. اومدم زنگو بزنم که... یهو سقوط کردیم...

با وحشت از خواب پریدم.

  • پری شان