پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

کارما. پی نوشت.

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۳ ق.ظ

و این رفتار تکرار شونده ست از سمت دوستانم... دوستان نزدیکم...

درسش چیه این ماجرا؟!...

...

که دل نبند؟... که روی بودن آدم ها حساب نکن؟... که اصلن قرار نیست چیزی ثابت باشه؟!... که قول و قرار ها رو محترم بدار، ولی اگه کسی سر قولش نموند، ناراحت نشو؟!... که درگیر آدم ها و پریشانی ها و علایق و بال و پایینشون نشو؟!... که همه ی ما حق انتخاب داریم؟!... که دوستی یعنی پذیرفتن هم با همه ی خصوصیات اخلاقی؟!... که درک کن آدما رو؟!... که ممکنه یه نفر تو ظاهر خیلی محکم باشه و نشون بده پاهاش رو زمینه، ولی واقعیتش عین یه بادبادک رها تو هوا در حال سرک کشیدن به هرجا؟!... 

که...

که دلتو گره نزن به آدما... که آدما هر چی که باشه آدمن و در حرکت و تغییر و تلاطم... که لنگر و تکیه گاه نباید از جنس آدمیزاد باشه... نباید اصن زمینی باشه... که این زمین هم خودش دائم در حال چرخیدن دور خودشه...

...

که یاد بگیرم که غمگین بشم، دلگیر بشم، ولی بعد بگذرم...

...

بگذار و بگذر...

  • پری شان

کارما

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ق.ظ

مسج داد که برنامه ی کلاس کنسل...

قبل ترش گفته بود از هفته ی یه بار بشه دو هفته یه بار...

قبل تر ترش وقتایی که کار داشت میپیچوند حتی شده به اسم مریضی من...

...

فکر که میکنم، کار امروزش با توجه به این هیستوری، خیلی هم یهویی نبود...

ولی شوک شدم... 

بهش گفتم انگار یکی پشتمو خالی کرد...

...

...

...

و از ظهر دارم فکر میکنم تقاص کدوم جا خالی دادنی رو دارم پس میدم؟!...

کارماست... مطمئنم...

  • پری شان

کلافه م

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶ ب.ظ


یه عاالمه داستان داره دور و برم اتفاق میفته که هر کدوم بخشی از ذهنمو درگیر کرده...
بعد یه موقع هایی مثه الان که دیگه کم میارم و دلم میخواد سر بذارم با بیابون، یه نگاه میندازم میببنم هبچ کدومشون داستان من نیست...
اصن ربطی به من نداره!
یکی دیگه ست با یکی دیگه!
من چی کار میکنم وسط داستانهای ملت؟
چرا همیشه نفر سومم و ناظر و شاهد و تحلیل گر و قاضی و  سنگ صبور و شنونده و حامی و...
آره تو راس میگی... من بهت حق میدم... آخ عزیزم... چه تلخ... چه حال بدی داری... من میفهممت... من خوشحالم... من تشویقت میکنم... عملکردتو دوست دارم... من باهاتم... کم نیار... ادامه بده...
حالم از همه ی اینا بهم میخوره!
دلم میخواد بگم، اسکول! سر کاری!... داره میپیچوندت!... چرا نمیفهمی؟!... مخت تعطیله!... بس کن این بازیای بی سر و تهو!... جمع کن زندگیتو... کلکسیون بدبختی داری جمع میکنی؟!... الان میخوای بشی الاهه ی شکست عشقی؟!... الاهه ی خریت و آویزونی؟...
...
بدبختی اینجاست این آدمی که الان هستم رو هم دوست ندارم و عذاب وجدان دارم.

  • پری شان