33-265
- ۰ نظر
- ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۵۹
رسیدم...
حرم امام رضام...
به دکی میگم اینقدر همه چی یهویی بود که هنوز لود نشده...
تا نرسیدم و صحن آزادی رو ندیدم باورم نشد!
خدا رو شکر.
یه حس عجیب... هم انگار باورت نشده و هم تهش میدونی که اتفاق افتاده! به تحقیق! اصلا ماضی! ماضی بعید!...
تا صبح... ساعت... ممم... ده!
هوم؟!
مشتاقانه منتظرم...
ووی!
دیشب به خونه اطلاع دادم که شب میمونم کارگاه.
با خودم فکر کردم با این حجم بالای کار و از یوژوال عقب بودن من از برنامه، امشب رو باید تا دیر بمونم و فردا صبح هم زود برگردم...
از صبح تا ده شب رو پا بودم.
ساعت ده شب دیگه افتادم رو کاناپه و خوشحال از درایتی که چند ماه پیش به خرج داده بودم و یه پتو و یه بالش برای خودم آورده بودم، دراز کشیدم و کمی استراحت کردم.
ولی بیشتر از یک ربع نشد... جا نمیشدم!
از زانو به پایینم اضافی بود!
اگه به پهلو میخوابیدم و پاهامو جمع میکردم اوکی بود، ولی تا صب که نمیشد اونجوری خوابید!
کاناپه بزرگه رو هم اگه میخواستم بیارم تو اتاقی که کار میکنم، لاجرم میچسبید به بخاری! و خوب نمیشد!
اتاق بزرگه هم که من باب سرما چیزی کم از کوچه نداشت...
برا همین دیگه یازده و نیم بساطو جمع کردم و رفتم به نزدیک ترین سقفی که میشد بهش پناه برد. خونه دادا.
و مگر خونه ی دادا با وجود گلی میشه زودتر از نصف شب خوابید؟!!!
اینایی که گیر میدن که صبح زود پاشو بیا سر کار، هیچ سنسی در مورد ترافیک صبح ندارن آیا؟؟؟
این دوست جدی م که اونقدر محل کارش به خونه ش نزدیکه که پیاده میره، اصلا چه جوری به خودش اجازه میده در مورد من کامنت بده؟!!
اه الان یهو یادش افتادم اعصابم خورد شد!
یادم باشه دفعه بعد که گیر داد با طیب خاطر با پشت دست بزنم تو دهنش!
والا!
یک ساعت و چهل دقیقه!... حالت تهوع دارم اونقدر تو ترافیک بودم!...
پ.ن
تازه!!!
اونایی که گیر میدن صب زود پاشو بیا سر کار، چهارم برمیگردن خونه!... اصلا کجان وقتی من ساعت نه شب میرسم خونه؟!!!...
اصلا نمیفهمم به اونا چه!!!!!
وایییی! چقد عصبانی شدم یهو!