33-4-2
للهم اغفر لی الذنوب التی تحبس دعا
- ۰ نظر
- ۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۲:۴۸
یه وقتا یه اتفاقایی انگار میزنه به یه جایی از مخت که رو نیست... یه لایه پایین تره از خودآگاهت...
ولی با این حال کارکردشو داره... میزنه و داغون میکنه... حالا تو بگرد دنبال ریشه هاش...
از صبح یه جور عجیبی غمگینم... هی دارم اشک میریزم... هی یاد اون نوزده نفر می افتم... هی بغض گلومو میگیره...
شدم مثه اون روز که خبر طلاق دکترو شنیدم... سه روز تموم گریه کردم... انگاری که خودم جدا شدم از شوهرم... یا مامان بابام از هم جدا شدن...
اتفاقه خیلی واقعی بود...
اتفاق امروز هم...
...
پ.ن:
دیروز حدودن یه کیلو سفارش کار گرفتم... عقیق... رنگای مختلف... یکیش آبی لاجوردی بود... تا حالا ندیده بودم.
و امروز خیلی بی دل و دماغ تر از اون بودم که برم کارگاه...
فردا شاید.