پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

۳۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

33-93

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
صبح، با صدای مامان پاشدم که بهم گفت: پاشو عمه!
بعد یه آبنات پرتقالی رو گذاشت تو بغلم!
یه سرهمی نارنجی تن جوجه بود.
دلم ضعف رفت.
رسمن خونه نشین جوجه شدم.
همش تو بغلم بود. شیرین شده خیلی.
هی میخواستم برم کارگاه، هی نمیتونستم دل بکنم.
تا بعد از ظهر کلی باهاش سر و کله زدم!
...
یه دوست ادیبی دارم که مدتهاست، شاید یک سال، که بهم اصرار میکنه در جلسات هفتگی شعر خوانی شون شرکت کنم.
نزدیکای غروب بلخره پاشدم و از خونه رفتم بیرون.
الان دارن منطق الطیر میخونن. چهار پنج تا دوست تقریبن هم سن و سال که شعر میخونن و بعد عقلاشونو باهم جمع میکنن و تفسیرش میکنن.
فعلن قصد دارم چند جلسه ای همراهیشون کنم.
  • پری شان

33-92

سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۲۳ ق.ظ
فرستادم رفت...
...
دیگه کم کم باید بخوابم... با این آفتاب که داره سرک میکشه...
...
چه همه عیده امروز! 😊
  • پری شان

33-91-2

سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۲۹ ق.ظ

بلخره بسته بندی ش کردم.

یه دور هم دورش بابل رپ بستم.

...

پوف!

...

شش صبح آقاهه میاد تحویل بگیره.

نخوابم دیگه... چه کاریه!...

  • پری شان

33-91

سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۱۴ ق.ظ

مخ ایده آلیست کامل گرای گیر بده ی کلید کنم،

کار دستم داد و من تا فردا شش صبح هم مهلت گرفتم.

...

شب ژوژمان واقعی امشبه...

مکن ای صبح طلوع...

  • پری شان

33-90

دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۱۹ ق.ظ
باتری گوشیم ورم کرد!
درش آوردم.
البته رفته بودم به اس دیم سر بزنم که فهمیدم.
چند روزی گوشی نداشتم.
در واقع بدم نمیومد در دسترس نباشم. برا همین پروسه ی خرید باتری به طول انجامید.
الان دو هفته هم هست که تلویزیون خرابه.
خونه کلن در سکوته!
...
از صبح داشتم کارای نهایی ماکت پروژه ی مربوط به کودکان رو انجام میدادم.
...
حس شب ژوژمان دارم!
دلشوره!...
صب باید بفرستمش بره نصف جهان.
و این وسط مخ ایده آلیست کامل گرای گیر بده ی کلید کنم هم ول کن نیست!
  • پری شان

33-89

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

موندم خونه که ماکتمو درست کنم... ولی رسمن هیچ غلط بخصوصی انجام ندادم!

عصری وسایل مربوط بهش رو برداشتم و رفتم خونه ی دوست دانشمند مصدومم...

خب ما وقتی مدرسه میرفتیم، دوست دانشمندم، هنرمند و نقلش و مجسمه سازمون بود!...کلی توانایی های هنری!... بعد ولی رفت فیزیکدان خیلی جدی شد!

...

قرار بود با هم ماکت بسازیم... به یاد دوران جوانی... اما در عمل فقط فیلم دیدیم و خوراکی خوردیم و تا نصف شب حرف زدیم...

...

پوف...

...

میگن اون دنیا، یه گروه جهنمی هستن از آدمایی که تو دنیا همش گفتن: سوف سوف...

  • پری شان

33-88

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

دیشب رو تشک برقی خوابیدم... خیلی سرد بود... ولی دم دمای صبح احساس میکردم گریل شده م!

امروز در واحد ملحفه کردن لحاف بودم...

...

بعد از ظهر با عمو و بابا کلی سیب و گلابی چیدیم...

یه عالمه هم گردو جمع کردیم.

...

زندگی درگیر با طبیعت رو دوست دارم!

  • پری شان

33-87

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

صبح زود، با عمه بزرگه و عمو کوچیکه و بابا، رفتیم باغ بابابزرگ.

ادامه ی کارهای مربوط به مرتب کردن اونجا.

من از وقتی رسیدیم سر پست سازمانیم بودم...

داستان ثابت همه ی اثاث کشی ها برای من، سایز زدن و برش صفحات پلاستیکی کف کابینت هاست!...

...

خونه بعد از پهن کردن فرش ها و نصب پرده ها، خعیلی خوب شد!

دلم میخواست با کل گنگ مون یه هفته اونجا اتراق کنیم!

  • پری شان

33-86

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
دوستم نمیتونست قدم از قدم برداره... معده درد و کمر درد...
بهش گفتم، فشار های عصبیت باید از یه جا بزنه بیرون دیگه لامصب!
و اون همچنان در انکار!
پدر پسری که دوستش داره و دو سال با هم آشنان، گفته که به هیچ وجه حاضر به وصلتشون نیست... حتی تهدیدشون کرده... کلی هم توهین و بی احترامی...
به شدت نگرانشم...
...
صبح بعد صبحانه، دیگه طاقتم طاق شد و گفتم پاشو بریم دکتر...
بردمش و تا برگردیم شب بود... با ضعف و حال بد...
برگشتم خونه و براش غذا بردم...
...
شب سپردمش دست دوست موفرفری م و اومدم خونه...

  • پری شان

33-85

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
جوجه صبح واکسن زده.
همیشه بچه ی آرومیه...
ولی امروز بی تابی میکرد و تنش داغ بود...
تحمل این حالش رو نداشتنم...
تا عصری پیشش بودم، ولی دیگه تاب نیاوردم.
از طرفی دوست دانشمندم خونه تنها بود.
دم دمای غروب دیدم دیگه تحمل ندارم... تو دلم انگاری رخت میشستن... جوجه خیلی بی رمق بود...
بغض تو گلوم بود...
به مامان گفتم میرم پیش دوست دانشمندم!
تو راه تو تاکسی کلی گریه کردم!
...
اصولن بغض های من در مواقع بسیار نامناسب و پرت و پلایی میترکه!
...
دوستم حال خوشی نداشت...
  • پری شان