پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

35-272

يكشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۱۵ ق.ظ

کلافه، انگشتمو گذاشتم رو گوشم و نگاش کردم...

گفت: چیه؟! سمعک؟!

سر تکون دادم که: آره...

و رفتم تو آشپزخونه که براش چایی بیارم و یه کمم آروم بشم...

وقتی برگشتم دیدم یکیشو گذاشته.

تلوزیونو روشن کردم. تکرار عصر جدید بود.

براش لقمه می گرفتم و همزمان تعریف میکردم که جریان این مسابقه چیه...

چند نفری اجرا کردن و رسید به یه دختر بچه ی یازده ساله که محاسبات ریاضی ذهنی انجام میداد.

خوشش اومده بود. گمون نمیکنم درست متوجه مهارت بچه شده (بوده؟) باشه، بیشتر از اعتماد به نفس بچه هه و سرزبونش خوشش اومده بود.

یهو وسط اجراش پرسید: تو چند سالته؟!

احساس کردم اگه بگم سی و پنج خیلی جا میخوره. گفتم: سی و سه!

چشماش گرد شد و گفت: چاخان نکن!

خندیدم و فهمیدم که واقعا دو سال تاثیری نداشته...

گفت: منو سر کار گذاشتی؟!...

با خنده سر تکون دادم که: نه!

پرسید: اون وقت این بچه هه گفتی چند سالش بود؟!

_ یازده!

_ خیلی از تو کوچیکتره که... شوخی کردی؟!

لقمه ی نون پنیرشو دادم دستش که بحث عوض شه.

سکوت شد...

بعد از یکی دو دقیقه گفت: بهتر نبود به جا اون کارا میرفتی این کارا رو یاد میگرفتی؟!

من:  :))))))


  • پری شان

35-264

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۳۴ ق.ظ

صب تلفن خونه زنگ خورد. شماره خونه داداشم بود. برداشتم و گفتم: جانم؟

جوجه با خنده گفت: للاااااااااام!

- سلام عششششقم! حالت چطوره؟؟؟

- عمه! اوباب بخر!

- حباب چقدری؟

- حباب گنده ی گننننده!

- باشه عزیزم!

...

ظهر گوشیم زنگ خورد... شماره خونه داداشم:

- سلام

- للاااااااام!... عمه اوباب میخوام!

- قربونت برم الهی! باشه. میگیرم.

- الان میخوام!

- الان سر کارم عمه.

- عمه! اوباب گننننده!

...

شب گوشی خونه زنگ خورد... شماره خونه داداشم...

- للاااااااام!

- سلام عسلم!

- عمه اوباب گرفتی؟

...

داستان جدید جوجه... حباب بازی...

  • پری شان

35-249

دوشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۷، ۰۴:۰۳ ب.ظ

صبحی بیدار شدم، ولی چشمام هنوز بسته بود.

بعد حس کردم یه چیزی رو سر و کله م پخش شده...

همونجوری با چشای بسته دست بردم تو موهام و مخم ارور داد که واقعا چیه رو سرم؟!

از جا پریدم و رشته های قرمز پوشال کاغذی ریخت رو بالشم و همزمان صدای قهقه ی جوجه!...

...

به خاطر تعمیرات خونه شون یک هفته پیش ما بودن...

مامان دیشب میگفت: آدم میخواد پس فردا تو یه وجب جا بخوابه... خداییش این دختر گناه داره...

...

قشنگ آسفالتمون کرد... ولی... امروز که داشتم لباسای بیرونشو تنش میکردم، هنوز نرفته، دلم براش تنگ شد...

دم در گفت: ما داریم میریم اونه ی اودمون(خونه ی خودمون)... عمه! ببششیداااا... (ببخشیدا... که یعنی ببخشید که زحمت دادیم و اینا )


خیلی خودمو کنترل کردم که گازش نگیرم! 

.

  • پری شان