پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

35-86

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۰۹ ب.ظ

چقدر خوبه وقتی یه کاری که مدت هاست داری بهش فک میکنی رو میری مثه آدم انجام میدی و از نتیجه ش هم راضی میشی!

...

الان خیلی جمله ی بدیهی ای گفتم.

میدونم.

فقط اینکه، یه ابزاری رو لازم داشتم برای کارم که هی باید منت این و اون رو میکشیدم تا برام بسازن. حالا خودم بعد از مدتها فکر کردن، یه راهی پیدا کردم برای ساختش.

استاد که عکسشو دید گفت خوبه. و من در همین مرحله ذوق مرگ شده ام و اومدم شادیمو اینجا سهیم بشم.

فردا باید براشون پست کنم تا از نزدیک تستش کنن.

و واقعا نمیدونم نتیجه در عمل چطوره... پیش فرضی هم سعی میکنم نداشته باشم، که دلم شور نزنه، یا از اون ور، یهو تو ذوقم نخوره!

عجالتا امشب و این لحظات و صدای هیجان زده ی استاد، که چجوری این کارو انجام دادین، رو عشقه! 

...

به هدیه گفتم: امروزمون با دیروزمون فرق کرد! 😅

  • پری شان

35-85

جمعه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۳۱ ب.ظ

داشتم ایمیل استاد رو میخوندم که بسیار هم دوستانه و محبت آمیز بود و بابت معرفی اون پزشک داشت ازم تشکر میکرد که گوشیم زنگ خورد  مامان از اون ور خط گفت با خانم فلانی رفته مراسم عزاداری امام زاده علی اکبر و دیده که اونجا یه سری وسیله خونه میفروشن برای خیریه و برای سه نفر جهیزیه کامل خریده!...

و من حیرون از این کار مامان، دیدم در باز شد و چند تا توریست اروپایی وارد خونه شدن و گفتن اومدن جزیره رو ببینن...

و بچه هاشون هم بیرون تو قایقن...

بچه هایی همه سبزه و سیاه و رنجور و ترسیده...

شک کردم نکنه قضیه آدم ربایی ه و همزمان هم ترس برم داشته بود که اگه اینو رو کنم چی میشه، که یهو یکی از میون جمعشون متحول شد و رو کرد به من به فارسی گفت که من خودم درستش میکنم و جلوی همه ی دوستاش وایساد و بچه ها رو از دستشون نجات داد...

بعد در یک بعد از ظهر دل انگیز زمستونی، دوتایی وارد یه کافه شدیم با دکوراسیون کرم شکلاتی و آجری و با هم قهوه خوردیم و بچه ها هم همراهمون بودن.

از کافه که بیرون اومدم عمو بزرگه رو دیدم که نشسته تو چمن ها و داره در مورد بوته ای با گل های قرمز با عمو کوچیکه صحبت میکنه و تاکید میکنه که اگر گل این گیاه رو بچینی و به کسی هدیه بدی، بسته به اینکه با چه روشی اونو جدا کردی، گلهاش پیش اون آدمه رشدشون به شکل متفاوتی خواهد بود و پیام متفاوتی به اون خواهی داد.

...

یعنی میخوام بگم در این حد مخم تو خواب پریشونه! چه برسه در بیداری!

  • پری شان

35-77

پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۳۲ ق.ظ

دو و نیم صبحه و هنوز خوابم نبرده...

عصری ساعت هفت از کارگاه زدم بیرون که زود برسم خونه و استراحت کنم تا سر کلاس فردا سرحال باشم...

ولی نتیجه اینکه ساعت شش صبح باید برم از خونه بیرون و هنوز نخوابیدم...

گیاه هویا م بعد از سه سال و نیم گل داد... *

عطرش پیچیده تو اتاق... و این تنها چیز خوبیه که تو این لحظه وجود داره...

...

جوجه عصری رفت مشهد...

مامانش بهش گفت میخوایم بریم یه جا که یه عالمه آدم هست. یه عالمه نی نی!

اونم درجا گفت: مامانی! بوپ!

که یعنی پس توپمو وردار!

...

کلافه م.



* هویا کارنوزا

  • پری شان

35-76

چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۴۷ ب.ظ

فردا که بگذره، میمونه سه جلسه دیگه.

دو تا با استاد بزرگ. یکی با استاد کوچیک.

کلاسمون آخر مهر قراره تموم بشه و این جمله خودش به تنهایی یه گیگ غم توش داره.

امروز لاجون و خسته از خواب پاشدم و تا الان که افتادم رو کاناپه گوشه کارگاه، هنوز سیستمم لود نشده. انگار فشارم پایینه.

...

بالشو گذاشت رو پای مامانش و سرشو گذاشت روش و گفت: مامانی! گصه! گصه!

مامانش گفت: باشه عزیزم. قصه میگم برات.

و شروع کرد: آی قصه قصه قصه!.. نون و پنیر و پسته!...

جوجه در جا گفت: نه! نه! نون و ارده!...


  • پری شان

35-75

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ ق.ظ

سینی صبحانه مو نگاه میکنم

پنیر چدار با یه برش نون سنگک، نسکافه ی تلخ با یه شاخه نبات زعفرونی!

در حالی که دارم یه موزیک با تم عربی گوش میدم...

من چمه؟؟؟ 😅


میخونمتون.

خوب باشید رفقا 💚

  • پری شان