پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-149

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
دختر خاله هه تماس گرفته بود که باید یع گزارش بنویسه از یه کارگاه صنایع دستی و ازم پرسیده بود کسی رو میشناسم یا نه.
...
با استاد فلزی هماهنگ کردم.
دخترخاله، ریلکس ترین انسانی ه که رو کره ی زمین میشناسم... رسمن یک ساعت تو مترو رو صندلی نشسته بودم تا برسه... وقتی هم که اومد، اعتراضی نکردم... مثل اکثر مواقع...
...
اصلن هیچی درباره استاد و کارش نمیدونست. راستش حوصله ی حرف زدن و توضیح دادن نداشتم. گفتم، هرچی رو بخواد بدونه میپرسه!
استاد... از شش صبح سر پروژه بود و بعد هم با موتور خودشو از اون سر شهر رسونده بود... ولی اونقدر انرژی داشت و تند تند و با شور حرف میزد که مخم نمیکشید همراهی کنه...
دخترخاله، که ورژن مزخرف تره خودمه تو حرف نزدن، عین مجسمه فقط نگاه میکرد و من هی باید بخثو مدیریت میکردم. کلافه بودم.
استاد بعد رفت و کارهای زیورآلاتش رو آورد...
...
وقتی داشتیم برمیگشتیم، دخترخاله له شده بود انگار! دیدن کارهایی به اون زیبایی و ظرافت، مخشو ترکونده بود! و یه حسرت عمیق رو دلش بود!
...
کاملن واضحه فیلد بعدی که میخواد توش وارد بشه چیه!...
دخترخاله، یک ورژن روان پریش تری از من هم هست ضمنن!
  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی