پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-150-2

پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ب.ظ

شب بود، تو کوچه پس کوچه های شهر بارون زده، تنهایی داشتم راه میرفتم...

شهر عجیبی بود، بعضی جاها مدرن ساخته شده بود و بعضی جاهاش قدیمی و حتی کاهگلی...

داشتم از چیزی یا از کسی فرار میکردم...

آدمهای غریبه ای، تو مسیرم میدیدم... تو کوچه پس کوچه ها، یا کنار خیابون... 

انگار از دست همونا فرار میکردم... ولی... خودمو ازشون پنهان نمیکردم... اول یه جوری که منو ببینن از جلوشون رد میشدم یا حرفی میزدم و بعد فرار میکردم... مثه یه بازی... انگار یه دردسری که خودم داشتم آتیششو روشن میکردم... 

از خواب پریدم...

از صبح دارم فکر میکنم... انگار یه هشدار بود...


  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی