پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-237

يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۳ ب.ظ

چشمامو که باز کردم دوازده ظهر بود...

انگار بعد از یک هفته استرس شدید، اولش به خاطر دعوام با بابا و بعد هم به خاطر اشتباه احمقانه ی خودم در یک ماجرا و پیشامد های بعدش، دیشب تونسته بودم با خیال آسوده بخوابم...

احساس آرامش و دلگرمی داشتم.

احساس حمایت شدن. 

دیشب با بابا حرف زدم.

گرچه که خیلی سخت بود سر حرفو باز کردن. و پدرم در اومد. و بعد از کلی وقت کنار هم درسکوت نشستن، کلی با خودم کلنجار رفتم تا تونستم زبون باز کنم.

باهاش در مورد اشتباهی که کردم و دلایلم در اون لحظه ی تصمیم گیری و بعد گرفتاری های بعدیش گفتم و ازش خواستم کمکم کنه...

اونم بعده گوش کردن به حرفام، گفت که بیخود این همه فکر رو تو کله ت نگه داشتی و حرف نزدی! و داستان اصلن اینطور که تو برای خودت بافتی نمیتونه رخ بده. و دلایل حقوقی و اینها این وسط وجود داره و...

و نهایتن بهم اطمینان داد که باهامه و ازم حمایت میکنه.

...

وقتایی که اینطور دیالوگ های پدر دختری ای بین مون برقرار میشه، وقتایی که احساس حمایت شدن میکنم، حمایت پدرانه، ناخودآگاه ذهنم میره به این سمت که خیلی ها هستن که از این حمایت محرومن!... که پدر بالا سرشون نبوده!... که پدرشون به خاطر آسایش من و خیلی های دیگه، رفته جونشو داده!... 

و دلم میگیره...

عجیب دلم میگیره...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی