پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-270

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

تو مراسم ختم خاله جون، خاله ی مامان و بابا، کل فامیلا با تعجب به صورتم نگاه میکردن... یکی دو نفرم پرسیدن که لبمو ژل تزریق کردم آیا!!!...

...

مدت ها بود پیش مامانی نرفته بودم. خاله جون هم که فوت کرد، زنگ نزدم بهش. فکر میکردم تو مراسم ختم میبینمش... که نیومده بود.

بعد از مراسم به داداشه گفتم بریم خونه مامانی برای عرض تسلیت. خیلی ضایع ست....

خاله جون، که بعد مامان بزرگ مادری من، دومین خواهر بود که فوت میکرد، چند سال آخر مریض بود و نوه ش که یه دختر چند سال بزرگتر از منه ازش پرستاری میکرد... اون وقت من چند ماه چند ماه مامانی رو نمیبینم... 

خاله جون، خدا بیامرزتش، در باب عروس داری از هیچ آزاری کوتاهی نکرد... ولی نوه ش همچنان عاشقانه دوستش داشت... 

حالا من... نمیتونم... اصلن نمیتونم کنار بیام... با رفتارهای مامانی با مامانم نمیتونم کنار بیام...

بعد به اون یکی مامان بزرگم فکر میکنم... و تفاوت های این دو خواهر...

چطوری میشه واقعا؟!...

...

بی رحمم؟!...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی