33-338
چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۱ ب.ظ
کمتر از یک ماه مونده تا پایان این سال!
زیاد ننوشتم... کم کم جا افتاده ها رو اضافه میکنم.
دوست جدی م رو امروز دیدم. خونه ی مهربان دوستم. به طور مشهودی لاغر شده. و پژمرده.
پدرش با سرعت داره وزن از دست میده و دکتر هم گفته تا موقعی که ده کیلو وزنش بالا نره نمیتونه عملش کنه.
فقط دعا میکنم که خدا بهشون توان بده. خیلی شرایط فرساینده ست.
همش یاد کسانی میفتم که سالها فرزند، پدر یا همسر جانباز تو خونه داشتن و پرستاری کردن... به چقدر آدم مدیونیم ماها آسایش این روزهامونو...
...
جوجه راه اتاقمو یاد گرفته.
سر میگردونی، با سرعت، عین یه مارمولک چهاردست و پا میره سمت اتاق.
دلش میخواد چنگ بندازه و برگ گلدونای روی زمین رو بگیره.
بهش یاد دادم با انگشت اشاره ش فقط برگها رو ناز کنه.
ولی همچنان قابل اعتماد نیست.
هر لحظه ممکنه چنگ بزنه و همه رو پرپر کنه!
- ۹۶/۰۳/۰۳