پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-318

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ

بعدازظهر نشسته بودم روی نیمکت کنار دکی که داشت اشک میریخت و غروب دریا رو تماشا میکردم... جناب رئیس حالا دیگه رسما بهش ابراز علاقه کرده و... خب... دکی هم سنگ که نیست... 

احساساتش درگیر شده... 

داشتم از بغض خفه میشدم و فقط نگاهم به اون نارنجی افق بود و تنها کاری که ازم برمیومد گوش کردن به حرفاش بود...

بعد با تلفن دوستم مجبور شدیم راه بیفتیم به سمت خونه و تا برسیم به ماشین بارون خیسمون کرده بود... از اون بارونا که منو یاد شعر سید علی صالحی مینداخت... سوزن ریز بی امان ...

...

دیشب تو راه برگشت به خونه با دوست جدی م کلی پیاده روی کردیم و حرف زدیم. 

آخراش که میخواستبم از هم جدا بشیم بهش گفتم که از یکی دو هفته قبل قرار بوده بریم ویلای یکی از بچه ها. با دکی... گفتم که از این وضعیت تو ناراحتم و دلم نمیخواد برم، از طرفی برنامه ی سفر رو به اصرار من گذاشتن و...

گفت چی میگی بابا! برو. این دو روز منم خونه م. خونواده هستن. نگران نباش.

...

قرار بود با دکی بریم که دوست سرخوشم هم اضافه شد...

دوست کدبانوم، که ما رو دعوت کرده بود، عجیب ترین و با سلیقه ترین انسانیه که تا بحال دیدم...

حتی دو تا فنجون چایی با دیزاین شبیه به هم نخوردیم...

سر ناهار اونقدر رفت و اومد و دور میز چرخید و ظرفای رنگارنگ ترشی و مربا و... رو با تزئیات مسحور کننده چید جلومون که دیگه مجبور شدیم با کتک بشونیم ش سر ناهار.

...

بعد از ظهر قبل دریا هم یه پیاده روی عالی تو جنگل کردیم.

بهمون میگفت، ما از روزی که این ویلا رو ساختیم، آرزوم بود که شماها بیاین اینجا!!!

...

شب که برگشتیم، تا بریم لباسمونو عوض کنیم و برگردیم، نور خونه رو کم کرده بود و همه جا شمع روشن کرده بود و گل چیده بود... حتی بیرون خونه و تو باغچه رو هم جا شمعی های باغچه ای گذاشته بود و...

اصلا این حجم شاعرانگی رو مخم پروسس نمیکرد...

دکی سرگرم سوال طرح کردن برای پایان ترم دانشجوهاش بود و من و دوست سرخوشم خیلی شاعرانه تو حیاط نشسته بودیم و حرف میزدیم که یهو بحث رفت سمت زندگی اون و درگیری هاش تو خونه و... که زد زیر گریه... در حدی که مجبور شدم بغلش کنم تا کمی آروم بشه...

...

یعنی سفر اومدیم که تمدد اعصاب انجام بدیم...


  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی