33-324
چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۵۹ ق.ظ
یه چندتا سنگ از خیلب وقت پیش مونده بود که تراشیدم... کلی هم ازشون عکس گرفتم!
بعد یه انگشتر طراحی کردم و با مهربان دوستم چک کردم و سر دیتیل هاش توافق کردیم و سنگشو بردم آموزشگاه دادم به آقای همکلاسی که رکاب بسازه.
...
آقای سنگی رسما آدمو کلافه میکنه با این ادبیات غیر رسمیش و تلاشش برای صمیمی کردن رابطه!
...
تو راه برگشت به خونه دکی زنگ زد بریم شام بیرون؟!... سر راهم برم داشت و بعد دوست ریلکسمو.
هنری گفت شام خورده و چایی بعدشو بریم پیشش.
مامانش اینا شمال بودن.
شب موندم خونه شون.
اینطور چتربازی ام من!
- ۹۶/۰۲/۲۰