33-329
دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ
صب که پاشدیم موفرفری گفت صبحانه نداریم. یعنی دیرش بود و باید میرفت خونه ی دوستش.
یه تیم دو نفره ن که دارن روی طراحی یه اپلیکیشن کار میکنن. تو خونه. و ساعت کارشون هم منظم ه.
گفتم باشه. من میرم کارگاه صبحانه میخورم.
از خونه که بیرون اومدیم گفت بیا بریم خونه دوستم اصلا. اونم خیلی اوکی ه.
دوستشو چند بار بیشتر ندیدم. رابطه ی صمیمی نداریم. ولی از اونجایی که چتر من همیشه آماده ست که یه جا باز بشه، گفتم باشه.
یه کم خرت و پرت برا خوردن گرفتم و رفتیم اونجا.
و چقدر هم که مهمون نواز بود!
بعد علیرغم تمایلم برای موندن، پاشدم و رفتم کارگاه.
و بعد از چند ساعت کار به ری پیام دادم که امروز بیا پیشم!
...
بعد از ظهر خوبی بود.
حرف زدیم و چای خوردیم و پیاده روی کردیم.
- ۹۶/۰۲/۲۵