33-353-2
پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ
رفتم پیش آقای سنگی و یه کوه سفارش بهش دادم.
امیدوارم پشت گدش نندازه!
خیلی دیر رسیدم به مهمونی افطار عمو.
یک ساعتی گذشته بود.
سر اذان زنگ زدم به برادرام که هر کی میتونه بیاد برم داره وسط راه.
که نمیتونستن.
به طرز مسخره ای بهم برخورد.
یه مسیر طولانی به شدت ترافیک بود که هرجور حساب میکردی پیاده رفتنش منطقی تر بود.
واسه همین از اولین سوپری یه شیرکاکائو گرفتم و هدفونمو گذاشتم تو گوشم و صدای موزیکم زیاد کردم و پیاده راه افتادم و هی هم به این فکر کردم که چقدر مورد بی توجهی واقع شدم!...
...
شب دکی مسج داد که بیا اینجا. مامان اینام نیستن.
دادا منو رسوند. و یه تیکه هم انداخت که: یه وقتام به خونه سر بزن!
- ۹۶/۰۳/۱۸