36-21
_ عمه، تعریف کن امروز چیکار کردین؟
_ رفتیم پارک!
_ خوووب؟
_ من تفنگمو بردم،... خووووب... مامانی توش آب هیخت،... بعد من زدم مامانی و بابایی رو هیس کردم!...
_ ای وااای... آب پاشیدی بهشون؟؟؟
_ بله :))))... آخه... مامانی حموم نهفته بود، کفیث بود... خووووب؟... بعد من با تفنگم شستمش!!!...
...
از صبح هی با خودم میگفتم کاش قبل اومدن مامانش نخواد بره دسشویی... که رفت... و آخرش مجبور شدم بشورمش...
شلنگو گذاشتم سر جاش و خواستم بهش دستمال بدم که زد زیر اهرم شیر و آب پاشید بالا و برگشت روش و خیسش کرد... از خنده ریسه رفت و گفت: عمه بازم شیطون بلا شدم!...
از دستشویی که اومد بیرون به بهانه ی خیسی لباس همه رو از تنش در آورد و پرت کرد یه کنار.
گفتم: نمیشه اینطوری تو خونه بگردی. بیا یه بلوز دیگه تنت کن.
لج کرد که: بلد هیستم. خودت تنم کن.
گفتم باشه... دستاشو گرفتم بالا، خودش دستا رو از تو آستینا رد کرد و وقتی سرشو از تو یقه آورد بیرون با یه لحن خیلی ملوسی گفت: عمه جون تو چقدر مهربونی!...
دامنم ز کف برفت!... خیلی خودمو کنترل کردم که نچلونمش... گفتم: الهی من فدای تو بشم!
گفت: عمه؟!... گوشیت کجاست؟!...
- ۲ نظر
- ۲۱ تیر ۹۸ ، ۰۰:۰۹