37-227
سه شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۳۵ ب.ظ
همیشه تو ذهنم این بوده که یه روزی یادداشت هایی که درباره ی جوجه نوشته م رو در بزرگسالیش بهش خواهم داد.
امروز داشتم به این فکر میکردم که جوجه میتونه، یعنی حق داره، برای این نود و نه ای که ننوشتم ازش، بهم اعتراض کنه.
این ماه هایی که بانمک ترین بود و با اون مغز فندوقیش استدلال میکرد و نقشه میکشید و هدف گذاری میکرد...
شاید فرصت شه و بنویسم خاطراتی رو که تو ذهنم ازش مونده.
ضمن اینکه، این روزها عجیب ترین روزهای خودم بود... اصلش همین باعث شد ننویسم. که همیشه وقتی ساکتم، مغزم لبالب حرف و روایت و فکر و نتیجه گیری ه...
به جاهای عجیبی از زندگی رسیدم... یه جورایی به مرز شناخته ها، و شاید در آستانه ی ورود به ناشناخته ها... هل دادن مرزها به جلو. بزرگتر کردن دامنه ی آگاهی.
- ۰ نظر
- ۱۴ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۳۵