39-307
دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۰۰ ب.ظ
از تو تختم یقه خودمو گرفتم و بلند کردم کشون کشون آوردم تا کارگاه و خودمو پرت کردم رو مبل.
این حجم بی حوصلگی و میل به هیچ کاری نکردن و از معنا تهی بودن، عجیبه...
آخرین بار تو اسفند چکش زدم.
اواسطش بود به گمونم... شایدم اشتباه کنم، بهمن بوده... با ساقی اومده بودم. اون نشسته بود پشت لپ تاپ لوگو طراحی میکرد و منم حاشیه ی کاسه رو میزدم.
کاسه تقریبا کارش تموم شده، ولی پایه هنوز کارش مونده.
کاش میشد رفت یه جا یه چند بسته انگیزه، چند تا کپسول انرژی، یه قوطی دلخوشی، یه سیر شادی خرید،
و پاشد و زندگی رو ادامه داد...
- ۰۲/۰۲/۰۴