گفت: آخ ماماااان! ماسکمو جا گذاشتم!!!
_: اشکال نداره! تو ماشین خودمونیم. الانم که میرسیم خونه ی مامانی.
_: نه مامان! کرونا چی؟!
_: گفتم اشکالی نداره. چشماتو ببند. سعی کن بخوابی.
_: مامااان! آخه میخواستم دهن کرونا رو صاف کنم!
_: این حرف خوبی نیست مامان!
_: اوه!... خب باشه... میخواستم دهن کرونا رو کج کنم!
و بعد دهنشو کج و کوله کرد و گفت: اینجوری!
پقی زدم زیر خنده!
مامانش نیشگونم گرفت که نخند.
ولی نمیتونستم!
داشتیم تو خیابونای فرعی بین خونه ی اونا و خونه ی خودمون میچرخیدیم تا خوابش ببره.
اونم ظاهرا داشت مقاومت میکرد که چشماش باز بمونه.
یهو گفت: بابا؟! راه ته نداره؟!... چرا داریم دور خودمون میچرخیم؟!...
و بعد زیر لب گفت: مسخره!...
من دیگه همه هیکلم داشت از شدت خنده ی بیصدا تکون میخورد!
مامانش گفت: بابات کار داره جایی. هیس! بخواب!
نفسم بالا نمیومد و زن داداشه که خودشم به سختی خنده شو کنترل میکرد، هی بهم سقلمه میزد که ساکت!
جوجه که حواسش به همه چی بود، بهم گفت: عمه چی شده؟! به چی میخندی؟!
گفتم: ساعت خوابم گذشته عمه!
_: آره عمه! قاطی کردی!... من ولی در اون حد دیگه قاطی نکردم...
...
آخرش بعد نیم ساعت تابیدن تو محل، بالاخره خوابش برد.