37-246
از در که وارد شدم، عین جوجه اردک راه افتاد دنبالم و یک ریز حرف زد.
دستمو الکل زدم. ماسکو برداشتم. دستمو شستم. روسری و مانتو و شلوار رو درآوردم و پشت و رو آویزون کردم. و دوباره رفته بودم سراغ دست و صورت شستن که وایساد تو قاب در حموم و برای چند لحظه ای سکوت کرد...
بعد با هیجان پرسید: عمه؟!... داشتی میومدی تو راه زرافه ندیدی؟!!!
با چشمای گرد گفتم: زرافه عمه؟!!!
_ آره عمه! ندیدی؟
_ نه!
_ الاغ چی؟!... الاغ تو خیابون نبود؟
_ نه عزیزم!...
_ اه! عمه! هیچی حیوون ندیدی ینی؟!
_ چرا این سوالو میپرسی؟ چی شده؟!
_ عمه؟! حتی گراز وحشی هم نبود؟
احساس کردم زیادی ناامیدش کردم...
گفتم: آخ عمه! چرااا... دیدم! یه گربه!
با خوشحالی گفت: گربه هه چه رنگی بوووووود؟!!!
_ نارنجی!...
و یه جوری ذوق کرد که انگار گفته م یه دایناسور پرنده دیدم!!!
ازش پرسیدم: عمه؟!... تو احیانا امروز کارتون ماداگاسکار ندیدی؟!!!!
- ۹۹/۱۲/۰۳