33-69
نمیدونم این چندمین بار بود که داشتم خرید عروسی رو تزیین میکردم...
هر دفعه هم با یه تم جدید...
از این آخری بیشتر از همه راضی بودم.
زرشکی. سیکلمه. طلایی.
ساعت دوازده یک ظهر بود که شروع کردیم... تا ده شب...
دونه دونه لباس های رو و زیر و لوازم آرایش و کیف و کفش و کت دامن و مانتو و چادر و...
کار قشنگ و لذت بخشی بود. خصوصن وقتی نتیجه اونقدر زیبا شد.
برای برادر دوستم... قبل ترش برای یکی از دوستای صمیمی م... قبل تر هم پسرخاله م... داداشام... فامیل های دورتر...
خرید عروسی... جهیزیه... وسایل بله برون... شب یلدایی... گیفت سر عقد... کارت عروسی حتی!... چاپ دیجیتال... چاپ سیلک... لیزر کات...
و چقدر داستان داشتن هر کدوم... بیشتریاشونم وسط یه عالمه کارای خودم... درست موقعی که وقت سرخاروندن نداشتم... یا حالم بد بود...
یکی از عجیب ترین هاش، پارسال همین وقتا بود... بابابزرگ فوت کرد... عمو هنوز نرسیده بود واسه همین یک روز تدفین افتاد عقب... و تو اون یک روز برزخ، من از شش صبح پاشدم و تا آخر شب داشتم گیفت عروسی دوستمو درست میکردم...
هوم...
قبل تر ها...
چقدر پایان نامه... چقدر پروژه...
چقد کار کردم من واسه ملت...
...
پ.ن
اوه اوه... چقدر دسر درست کردم من واسه مهمونی دیگران...
- ۹۵/۰۶/۰۷