پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-70

دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

صبح همه ی تنم درد میکرد... انگار همه ی جونم خسته بود...
خونه موندم.
بعد با اسناد فلزی قرار داشتیم که کنسل شد.
به جاش با دوست جدی م رفتیم نشستیم تو یه کافه و حرف نزدیم... فقط با اسباب بازی هاش بازی کردیم... آقای کافه چی هم واسه یه فنجون چایی و یه شربت بهارنارنج، دقیقن یک ساعت و نیم مارو معطل کرد... دیگه کم مونده بود پاشم برم بگم: داداش؟ دست تنهایی، کمک نمیخوای؟
...
بعد راه افتادم تو خیابون دنبال یه کادویی برای تولد زن داداش...
نه شب بود رسیدم به تولد.
همش انگار در حال جون کندن و زندگی کردنم!
...
خیلی دوست دارم وقتایی رو که خانواده م دور هم جمع هستن... هر هفت تا و نصفی مون...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی