33-78
خانم عینکی، امروز اومد کارگاه!
یکی از دوستان بهم معرفیش کرده بود.
کارش ساخت نق. ره و طل. ا ست.
خیلی خوشحالم!
انگار کم کم داره یه آدمایی سر راهم قرار میگیرن که بتونیم تیم خودمونو تشکیل بدیم.
ازین بابت خدا رو شاکرم!
...
استاد فلزی، عکس کادوی دیروزمو تو صفحه ی اینستاگرامم دیده... جالبیش اینه که اصلن منو فالو نمیکنه...
بعد هم دوست جدی م رو توبیخ کرده که چرا خارج از برنامه کلاس کار کردی!
...
از دستش غمگین شدم...
...
یاد استاد تذه. یب خودم افتادم. همین رفتار رو داشت. و من از اون آدمایی که هی دلم میخواد برم چیزای مختلف امتحان کنم و یا تو کار ابتکاری انجام بدم...
نتیجه این شد که در بهترین جای کار، وقت دستم واقعن آماده و ورزیده بود، با استاد دعوام شد و بعد از چهار سال تذه. یب رو رها کردم.
...
البته که اون موقع نوزده سالم بود و جسورتر و کم عقل تر از الان!...
شاید لازم بود کمی صبوری کنم!
ولی به هر حال به استاد فلزی حق نمیدم!
- ۹۵/۰۶/۱۷