33-79
چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
گوشیم کارگاه جا موند... قریب به چهار روز...
اینها رو بعدن نوشتم. به تاریخ قبل.
...
ماکت اولیه پروژه ی طراحی کودک رو تحویل گرفتم.
به کارگاه که رسیدم، دوست جدی م یهو سر و کله ش پیدا شد. تلخ و جدی تر از همیشه!...
گفت که بین رفتن و دکترا خوندن و کار فلز انتخاب کرده بود که این هنر رو شروع کنه... حالا یهو پوکیده... انگار ورق برگشته... دلسرد شده... اصن یهو مونده که این وسط چه غلطی داره میکنه...
فقط به حرفاش گوش دادم... و نهایتن بهش گفتم داره زود تصمیم میگیره...لا اقل تا دو هفته دیگه که استاد از سفر برمیگرده صبر کنه...
نمیدونم چی میشه...
مامان معتقده که ماها خیلی نازک نارنجی و لوس هستیم...
حداقل بیست سال کوچیکتر از سن مون با این داستان مواجه شدیم...
- ۹۵/۰۶/۱۷