33-98-2
دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
دبشب خواب دیدم تو یه جمعی هستم، یه جا مثل ناهار خوری، یه کمی شبیه مهمونی های افطار فارغ التحصیلان مدرسه مون، من سر یه میز نشسته بودم و در حال حرف زدن و خنده با دوستام، که یه دختری اومد جلو باهام حال و احوال کنه. من میشناختمش تو خواب. ولی در واقعیت این آدم وجود نداره. کلی شاد شدم و پاشدم محکم بغلش کردم.
یه دختر آرومی بود، با موهای کوتاه. چشمای ریز. و یه لبخند محترمانه. و با اعتماد به نفس زیاد. حسم بهش این بود که انگار تو مدرسه سال پایینی من بوده.
بهم گفت چقدر عوض شدی! و من یه لحظه خودمو دیدم تو رفلکس پنجره... با موهای بلند تا روی شونه که فرهای درشت داشت و رنگش قهوه ای روشن بود... واسه خودمم انگار یه لحظه عجیب بود... و پس ذهنم چهره ی همیشگی خودم تو مدرسه یادم بود با موهای کوتاه پسرونه!
ازم پرسید چی کار میکنم، و من گفتم که بالاخره دفاع کردم و پایان نامه رو دادم. منظورم ارشدم بود.
بعد سرشو تکون داد به نشونه تایید و لایک و گفت که خیلی خوبه و آفرین و اینها...
بعد من از اون جویا شدم از وضعیتش... برام توضیح داد که تا فوق دکتری تحصیلاتشو ادامه داده.
بهم گفت ورودی هشتاد و پنج بوده...
یعنی از من چهار سال کوچیکتر...
یه دختر آرومی بود، با موهای کوتاه. چشمای ریز. و یه لبخند محترمانه. و با اعتماد به نفس زیاد. حسم بهش این بود که انگار تو مدرسه سال پایینی من بوده.
بهم گفت چقدر عوض شدی! و من یه لحظه خودمو دیدم تو رفلکس پنجره... با موهای بلند تا روی شونه که فرهای درشت داشت و رنگش قهوه ای روشن بود... واسه خودمم انگار یه لحظه عجیب بود... و پس ذهنم چهره ی همیشگی خودم تو مدرسه یادم بود با موهای کوتاه پسرونه!
ازم پرسید چی کار میکنم، و من گفتم که بالاخره دفاع کردم و پایان نامه رو دادم. منظورم ارشدم بود.
بعد سرشو تکون داد به نشونه تایید و لایک و گفت که خیلی خوبه و آفرین و اینها...
بعد من از اون جویا شدم از وضعیتش... برام توضیح داد که تا فوق دکتری تحصیلاتشو ادامه داده.
بهم گفت ورودی هشتاد و پنج بوده...
یعنی از من چهار سال کوچیکتر...
...
از خواب پریدم، اذان صبح بود...
...
تو خواب انگار میدونستم که این آدم تو مدرسه چهارسال از من کوچکتر بوده و بعد تو دانشگاه، مثل من طراحی خونده. یعنی من و اون مسیرمون رو از بچه های دیگه که ریاضی و تجربی بودن جدا کردیم. و انگار یه جورایی من هدایت کننده ش بودم... و حالا اون از من خیلی جلوتر بود.
تو خواب حس جا موندن و حتی کمی تحقیر شدن داشتم...
...
بعدن در طول روز که درگیر خواب بودم، به ذهنم رسید که انگار اون خود من بودم... منی که میبایست میبودم و نیستم...
تو خواب حس جا موندن و حتی کمی تحقیر شدن داشتم...
...
بعدن در طول روز که درگیر خواب بودم، به ذهنم رسید که انگار اون خود من بودم... منی که میبایست میبودم و نیستم...
- ۹۵/۰۷/۰۵