33-120
سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
رفتم خونه ی دوست کوچیکم... باید ماکتو طراحی میکردیم... پسرش تمام مدت داشت دورمون میدویید... تازه از مدرسه اومده بود و اندکی از انرژیش تخلیه شده بود!!!
آخرشم عصبانی شد و اشکش دراومد که چرا با من بازی نمیکنید... البته بعد از یکی دو ساعت بازی اینو گفت...
بچه داری خیلی سخته!... خیلی!!!
- ۹۵/۰۷/۲۷