33-159
شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
صبح رفتم خونه مهربان دوستم. که با لپ تاپش رو متن پایان نامه ی کذایی م کار کنم... چهارساله که یه فایل بازه گوشه ی مخم... چهار سااال!
شروع به کار کردیم که دیدم دستورالعمل نگارش ندارم... از هرکی پرسیدم نداشت. سر آخر پاشدم شال و کلاه کردم که برم دانشگاه که داداشه زنگ زد. بعد از شش ماه یه سفارش جدید گرفته بود. از کارهای زیورمون. شاید یک ساله که تولید جدید نکردم و دارم از صندوق ذخیره مون استفاده میکنم. موجودی پرسید. که نداشتم. گفت طرف شهرستانه و همین امروز کار میخواد...
مونده بودم حیرون، که ایییین همه روز بیکار بودم و حالا که بعد از قرنی اومدم سراغ کار ناتمومم، این دیگه از کجاست...
البته که تهش خوشحال بودم.
...
تو دانشگاه فهمیدم که کلن فرمت ارائه کار تغییر کرده و چقدر راحت تره و تبدیل شده به سی دی و...
...
بعد هم رفتم کارگاه و هرچی موجودی داشتم ریختم تو یه ساک بزرگ و بردم خونه مهربان دوستم...
ما نشستیم به ادیت تکست و دوست جدی م همه کارها رو مرتب کرد و موجودی گرفت.
...
حالا اومدم خونه و باید بشینم کارها رو بسته کنم و لیبل بزنم.
تا فردا مهلت گرفتم.
- ۹۵/۰۹/۰۶