33-177-1
چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۶ ب.ظ
جوجه پوستش حسابی خشک شده.
میخواستم کمک بدم با مامانش بریم دکتر، بعد مامانش گفت که نمیاد. و تلفنی با دکتر صحبت میکنه. و عکس میگیره و میفرسته... و از من خواست برم پیش دکتر داروشو بگیرم...
رفتم و گفتم خودمم ویزیت کنه...
ازم درباره خشم پرسید، و من جریان نامه نوشتنمو براش تعریف کردم...
خیلی خوشش اومد.
شروع کرد درباده اهمیت نوشتن در یادگیری درست زبان مادری حرف زد و بعد رفت تو تاریخ...
از حمله ی اعراب و مغول، اومد تا پهلوی و بعد جمهوری اسلامی... برگشت به ساسانی و مقایسه کرد با الان... رفت تو شاهنامه و مقایسه کرد با حمله اعراب... اومد پهلوی اول، بعد رفت تا جنبش های ضد نژاد پرستی و مارتین لوتر و کندی...
و من تو اون یک ساعت و اندی فقط لبخند زدم و سر تکون دادم و گفتم بله بله... و به دوست جدی م فکر کردم که تو ایستگاه مترو منتظرم نشسته بود...
- ۹۵/۰۹/۲۴