33-192
زنگ زد که ترازو دارین؟... گفتم که آره... گفت تو رو خدا همین الان بردار بیار پایین... دارم سکته میکنم!...
ترازوی خودش وزنشو صد و سی کیلو نشون میداد... مال من صد... و خب قطعن ترجیح میداد عدد درسته مال ترازوی من باشه...
وقتی باهات کاری داره، باید بری پیشش! همون لحظه!... حالا هرچی هم توضیح بدی که مهمون داره میاد و دارم کار میکنم و دستم بنده و...
پنجاه و هفت سالشه، ولی دلش اندازه یه بچه ی هفت ساله هم نیست!... اصلن تاب نداره...
داشتم برمیگشتم بالا که گفت: بیا بیا اینا رم ببر برام درست کن!... یه مشت انگشتر و گوشواره و گردنبند شکسته و نگین افتاده!
مامان که منو دید فقط بهم خندید!...
گفتم دیگه میخوام اسممو بذارم پری خنزر پنزری!
...
مامان همیشه تو مهمونیا اختراع کردنش میگیره!!!... هر جی مهمونیه رسمی تر، دوز خلاقیت مامان میره بالاتر...
امشب برا مهمون گیاه خوارمون، یه میکسی درست کرد از فسنجون بی گوشت و بادمجون و پیتزا!!!
و البته که خوب شد...
- ۹۵/۱۰/۰۹