33-222
شب خوابیدن خونه عمه یعنی شب نخوابیدن!
مشکل اول که خب مختص خونه ی عمه نیست، جا عوض شدنه... و مشکل دوم هی بیدار شدن عمه و بعد هم ساعت پنج صبح بالاسرت تلوزیونو روشن کردنه!...
بعد از نماز و دعا و اینا هم تا برگرده تو اتاقشو ادم بخواد بخوابه هفت گذشته...
ساعت نه هم یا تلفنش زنگ میخوره یا میخواد صبونه بذاره و تق و توق و...
بعد من وقتایی که کم میخوابم کلن بداخلاقم... عمه هم ته آدم اهل کل کل و تیکه اتداختن!...
صبح از خونه ش در رفتم.
دوست جدی مو هفته پیش زیاد پیچوندم، واسه همین وقتی گفت میخواد بره بازار و ازم پرسید که آیا منم همراهیش میکنم؟ در جا گفتم حتمن.
قرارمون تو مسجد بازار بود.
بعد رفتیم برا خرید نقره. و بعد ناصرخسرو دنبال فندک و صفحه نسوز و لحیم و...
کارش دیگه داره جدی میشه!
...
برا قبولی م ازم شیرینی خواسته بود. تابلرون. سر مروی رفتیم و از مغازه ی شکلات فروشیش براش گرفتم. بعد چشمم افتاد به شمس العماره که همیشه از پشت سر دیده بودم و هیچ وقت توش نرفتم.
...
پیشنهاد موزه گردی مو در جا پذیرفت.
کاخ گلستان رو دوست داشتم.
و تابلو های کمال الملک رو بیشتر.
اصلن تصورم از ابعاد تابلوهاش این نبود. فکر میکردم خیلی بزرگتر باشه.
هنر دوره ی قاجار رو دوست دارم، ولی یه جاهاییش اذیتم میکنه. همش احساس میکنم اون اصالت صفوی رو نداره.
شمس العماره به نظرم غرب ایرانیزه شده ست. با این حال دوستش داشتم... و خیلی خوشحال گمون میکردم میتونیم تا طبقه ی آخر و تو ایوونش بریم. ولی خب... نصف طبقه ی اول بیشتر باز نبود!
...
تجربه ی بسیار خوبی بود. حس میکردم رفتیم مسافرت... خصوصن گشتن تو حیاط کاخ.
...
خیلی مسخره ست، ولی من جاهای تاریخی اصفهان و شیراز رو بیشتر از تهران دیدم... مسخره نه... اصلا مایه ی ننگ ه!...
برگشتنی هم از تو پارک شهر، که اونم برا اولین بار داشتم میدیدم رد شدیم و رفتیم تا حسن آباد برای ادامه ی خرید هامون.
...
فقط منتظرم دوره ی آموزش دوست جدی م تموم شه... کلی ایده دارم...
- ۹۵/۱۱/۰۹