33-280
بعد از اون مواجهه باناکام جوجه با بچه ی یک سال و نیمه ی فامیل، امروز جوجه با یه بچه ی دو ماه کوچیکتر از خودش روبرو شد...
بچه هه خیلی آقا و متین و نرمالو تو کری یر ش خوابیده بود و داشت پستونک میخورد که جوجه رفت بالا سرش...
اول چند لحظه ای زل زد تو چشمای بچه هه... بعد چنگ انداخت و پستونک بچه هه رو از دهنش کشید بیرون و بعد پستونک خودشو تف کرد بیرون و پستونک کش رفته رو گذاشت دهنش...
از خنده ریسه رفته بودم!...
قیافه ی پیروز و مغرور جوجه و قیافه ی هاج و واج بچه ی فامیل دیدنی بود!...
قبل اینکه ماماناشون سر برسن پستونک هر کی رو برگردوندم به خودش و سعی کردم خیلی منطقی با دو تا بچه ی هفت ماهه و نه ماهه صحبت کنم و توضیح بدم که پستونک یه وسیله ی شخصیه، در حد مسواک! یا گوشی موبایل!...
ولی اتفاقی که بعدش افتاد این بود که بچه ی فامیل که تازه فهمیده بود جریان از چه قراره داشت به زور پستونک جوجه رو از دهنش میکشید بیرون و جوجه هم پستونک اونو!...
یه جنگ واقعی!
- ۹۶/۰۱/۰۷