33-284
احتمالا صبح چهاردهم فروردین که از خواب پاشم میبینم که خیلی کافکا طور تبدیل شدم به یه خزنده...
بس که تو این تعطیلات از تو تخت خزیدم تو هال و برگشتم تو تخت...
البته روزا... شبا خوابم نمیبره طبیعتا!...
ناخونام بلند شده... و این از من بعیده... قبل عید نه تنها ناخن هام رو صفحه تراش صاف شده بود، بلکه پوست سر انگشتهام هم رفته بود و بعضا به گوشت هم رسیده بود...
حالا دارم خیلی خانومانه ناخنهامو تماشا میکنم و احساس شرم میکنم... این یعنی خیلی وقته کار نکردم!...
چند وقت پیشا پیمان معادی که مهمون برنامه خندوانه بود به نقل از یکی، گفت که همسر یک نویسنده هیچ وقت نمیفهمه که وقتی شوهرش دم پنجره ایستاده و داره افق رو تماشا میکنه در حال کار کردنه...
از این جمله استفاده کردم و در جواب فریاد مامان که تو خسته نشدی اینقدر خوابیدی؟... گفتم: مادر یک طراح هیچ وقت نمیفهمه که وقتی بچه ش دراز کشیده داره کار میکنه!!!
درسته که افقی ام، ولی دارم کاملا پیپر لس کار میکنم...
اصولا من تمرینات ریاضی مم پیپرلس حل میکردم، چه برسه به طراحی!...
امروز ته هفتاد تا لیوان یه بار مصرفو سوراخ کردم... فردا قراره گلکاری کنم!...
...
چهار و ربع صبحه. گرچه که من ساعت رو یازده و پنجاه و نه دقیقه ثبت میکنم که این پست در روز خودش باشه.
یقینا انسانهایی هستند که در نیمه های شبی از شبهای ماه رجب، به جای اینکه ضریح وار از در یخچال آویزون باشن، مشغول عبادتن... باشد که نفس حقی امشب برای من هم دعایی بکنه، بلکن هدایت بشم.
- ۹۶/۰۱/۱۱