33-303
مامان خونه نبود و سپرده بود ناهار درست کنم.
تنها چیزی که تو فریزر بود یه بسته بادمجون کبابی بود!...
فک کردم که هر چی بخوام درست کنم قاعدتا باید اول پیاز سرخ کنم... و به عنوان فیلر در کنارش، پلو!... پیازو خورد کردم تو ماهیتابه روغن و برنجو خیس کردم. بعد یهو یاد میرزا قاسمی افتادم... و با مراجعه به حافظه ی بصری و چشایی م، هر چیزی که فکر میکردم تو ترکیبش داره رو ریختم تو ماهیتابه و درشو گذاشتم.
پخت به هر حال. قابل خوردن بود.
...
مراسم دلجویی از دوست جدی م به این صورته که تا یه هفته ده روزی باید به دلش راه بیای.
واسه همین وقتی گفت که امروز میره خونه ی موفرفری و دلش میخواد منم برم، قبول کردم.
البته که تا برسم عصر شد و به هر حال فحشه رو خوردم.
دو سه ساعت بعدش دوست جدی م رفت و من اعلام کردم که میمونم و به دکی هم گفتم بیاد که برای سپیدی هایی که فلکش داره تند تند و نطلبیده بهش به رایگان میده، رنگی چاره کنیم!
...
پایان شب نشینی با موفرفری ثابته... همیشه نصف شب و بعد تماشای یه فیلم خوب بیهوش میشی...
- ۹۶/۰۱/۳۰