33-307
تمام تایم سه ساعته ی کلاس از شدت اشتیاق نمیتونستم به راحتی سر جام بشینم.
...
خونه که رسیدم مهمون داشتیم. جاماندگان دید و بازدیدهای عید...
از اون مهمون های شلوغ کن پر سر و صدا، به اضافه جوجه که به خاطر درد لثه ش بی اندازه بی قرار بود و همش داد و بیداد میکرد و میخواست که راه ببریمش و خانم همساده که وقتی صدای جوجه رو شنیده بود پاشده بود اومده بود خونه مون...
در این شرایط معمولن گیج و کلافه میشم.
ساعت دوازده و نیم بود که همه رفتن و وقتی درو بستم و رومو برگردوندنم...
تصویر تیتراژ پایانی همه ی مهمونی های ما... وقتی داره اسم دست اندر کاران تو کادر میره بالا...
سکوت و نمای بسته از کیسه ی زباله حاوی پوشک جوجه که طبق معمول جا مونده بود جلوی جاکفشی...
...
نمیتونستم بخوابم.
باید کمی آروم میشدم...
یه رشته کوه ظرفو از سمت راست وارد سینک کردم و بعد از شستن در سمت چپ مجددا برپا کردم...
مامان خوابید.
یه سبد لوبیا سبز رو برداشتم و سر و ته لوبیا ها رو گرفتم و بعد خورد کردم.
بابا هم خوابید.
یه قابلمه لوبیا سفید که تو آب بود رو ریختم تو آبکش و نشستم جلوی تلویزیون بی صدا و لوبیا ها رو پوست گرفتم برای باقلا قاتوق!...
...
و حالا هم ساعت از سه گذشته و من تو پلک هام کمی احساس سنگینی دارم...
- ۹۶/۰۲/۰۳