33-332
از دوست جدی م پرسیدم: تو چجوری مسج های منو سین میکنی، ولی تیک نمیخوره؟!
گفت: حالا هر موقع دیدمت
گفتم: باشه، دارم برات!
و پاشدم لباس پوشیدم و از مغازه روبرویی یه بسته تافی فی گرفتم و سوار تاکسی شدم و رفتم سمت خونه شون.
و بعد نیم ساعت انتظار و چندین میس کال، بهش گفتم بیا بیرون، من تو پارک جلو خونتونم!
عصبانی شد!
گفتم به درک!
اومد. با چشمای گریه کرده. و یه بطری آب طالبی!
حرف زدیم و از باباش گفت.
حسابی لاغر شده بود.
و بسیار افسرده.
پیشنهاد دادم راه بریم.
راه رفتیم و حرف زدیم و اندازه کل عمرم پرت و پلا گفتم که بخنده و خرید کردیم.
یه دو ساعتی طول کشید.
کادوی تولدشم دادم. که خوشحال شد.
و البته که آقای همکلاسی این بار زیادی کوچیکش کرده بود و قرار شد دوباره ببرم بدم بهش ادیت کنه.
...
از هم که جدا شدیم، مسج داد که خیلی حالش بهتره.
...
شب سه تایی میریم خونه عمو.
...
یاد شب انتخابات ها می افتم که همه شون کلی خاطره ن...
- ۹۶/۰۲/۲۸