34-271
یک ساعت و نیم بود که قفل شده بودم رو کار و داشتم گلهاشو سایه میزدم.
الان یهو از سوزش گردن به خودم اومد و باورم نمیشه این همه گذشته.
احتمالا، ینی اگه جیغ منزل در نیاد، تا دو ساعت دیگه میمونم.
سر و صدایی که از بیرون میاد داره میگه که همچنان خیابونا شلوغه...
هدیه حالش بهتره... حالا بعد از گذشت هشت ماه، علائم بهبودی رو دارم خیلی ریز توش مشاهده میکنم... و البته به روش نمیارم...
اگرچه که این روزها یادآور شروع بیماری پدرشه... بیماری ای که چهار ماه بیشتر طول نکشید...
و اولین عید بدون حضورش...
ولی انگار یه نوری دلشو روشن کرده...
این یکی دو روز رو تو کارگاه با هم بودیم و کارهامون خیلی خوب پیش رفت.
روزهای بسیار شلوغ و پر کاری داشتم.
و همچنان هم منتظرم سال تحویل شه و اون چند تا عید دیدنی اصلی رو زودی برم و برگردم کارگاه.
امیدوارم که شرایطش فراهم شه.
با مدل عجیب و جدیدی از خودم مواجه شدم که دلش سفر نمیخواد... گردش نمیخواد... دلش خلوت خودشو میخواد. و حالشم خوبه!
خلاصه که،
سال داره با پر برکت ترین روزهای خدا شروع میشه و من بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم...
- ۹۶/۱۲/۲۸