34-355
باز هم رسیدم به موجودی صفر تومن!
و این عددی ه که پیامک بانک میگه.
و در واقع منفی لااقل پنج میلیون تومن!
نشستم رو صندلی اتوبوس و دارم عین بستنی آب میشم و به این فکر میکنم که چرا واقعا هر چند ماه یه بار باید برسم دوباره به همین نقطه ی صفر...
که تازه صفر هم نه... منفی...
فکرهای آزار دهنده و تخریب کننده ای از دیروز اومده سراغم که باعث شد چنان بپوکم که نتونم از سر جام پاشم...
حالا ساعت از سه بعد از ظهر گذشته که خودمو جمع کردم و ریختم تو کوله پشتیم و دارم میرم کارگاه...
حتی تاکسی هم نمیتونم سوار شم!
میرم بلکن تا شب کمی چکش بزنم و لااقل تا ماه تموم نشده نقش این سینی تموم شه که سه ماهه زیر دستمه...
چند روز پیش یه مشتری پیگیر از اون سر ایران زنگ زد. روزی چهار پنج بار. که بهم یه سری از کارهاتونو بدین. قیمتم نپرسید. شماره کارت خواست فقط.
الان سه ساله که دیگه بساط سرامیک ها رو جمع کردم. بهش گفتم. کوتاه نیومد.
کارگاهو زیر و رو کردم و در کمال حیرت لااقل پنج میلیون تومن کار آماده پیدا کردم. ولی دیر شد. و طرف گفت برا نمایشگاه صنایع دستی میخواستم، که نرسوندین.
همیشه دیر میرسم...
حالا من موندم و اون همه کار پخش و پلا وسط کارگاه...
باید یه راهی پیدا کنم برا فروش اینها... لااقل از وضعیت صفر کلوین دربیام.
بیحوصله م برای کار جدی و بی پولم و دنبال حل چالش های احمقانه ی هزینه تولید کن و بیفایده...
...
یک هفته ست که دارم به یه کار دکوری دیواری فکر میکنم و هیجان دارم برا ساختش. ولی یک ثانیه هم به پول شدنش فکر نکردم... وقتی به دیتیل دیزاینش که فکر میکنم قند تو دلم آب میشه!... و از اون طرف نمیدونم بعد از ساخت، دقیقا کجای دلم بذارمش!...
...
خیلی نق زدم.
میدونم.
- ۹۷/۰۳/۲۱