35-13
مامان صبح گفت: چهار و نیم صبح پاشدی گفتی ضعف کردم و رفتی غذا گرم کردی خوردی!
گفتم: واقعا؟؟؟...
و بعد یه تصویر گنگی اومد تو ذهنم...
- : پریشبم ساعت سه اومدم دیدم با بالش و ملحفه ت رو مبل خوابیده بودی!
- : واقعا؟!!!
...
چمه؟!
...
در فریزر رو که باز کنی توش کیسه های کوچیک گره زده ای هست که یه تیکه یخ بیشکل توشونه.
قالب یخی که بارها و بارها آب شده و برگشته تو فریزر تا یخ بزنه...
از سرما و کولر و حتی پنکه و آب یخ فراری ام.
ولی این کیسه های یخ همراهان همیشگی من در شب بیداری ها هستن!
آخه چقد تناقض!
...
یادم میاد وقتی برا اولین بار شنیدم: خدا از رگ گردن به شما نزدیکتره، دستمو گذاشتم رو رگ گردنم و وقتی تیک تیک ضربانش رو زیر انگشت هام حس کردم با خودم گفتم: اااا! خدایا! یعنی الان اینجایی؟!!..
میگن وقتی خیلی گرمتونه مچ دستتونو بگیرین زیر آب سرد، این باعث میشه خونی که از رگ روی مچ دست رد میشه دماش بیاد پایین و سرما رو تو بدنتون پخش کنه...
ولی من وقتایی که گرممه، کیسه یخو میذارم رو رگ گردنم، رو شریان اصلی!... و همیشه م یکی تو مخم میگه، خدا یه وقت سردش نشه!
- ۹۷/۰۴/۱۳