35-24
يكشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۱۷ ق.ظ
مهمونا که رفتن دستاشو باز کرد و حلقه کرد دور زانوهامو گفت: بگل! عمه! بگل!
بغلش کردم و گفتم: کجا؟
با خوشحالی اشاره کرد به یخچال.
درو باز کردم، چند لحظه به جای خالیش نگاه کرد و بعد رو کرد بهم و گفت: عمه!آگا نه!
گفتم: آره. نیست.
و خواستم در یخچالو ببندم که نذاشت و دوباره بازش کرد و سرشو کرد تو یخچال و داد زد: آگا! بیاااا!...آگااا!... بیااا...
گفتم: عمه! آگا رفت خونه شون!
و نگفتم که عمه، آگا الان هضم شده...
ایده ی کیک میکی موسی احمقانه بود اگر میفهمید که تو آشپزخونه چه بلایی به سرش اومد و چجوری برش خورد...
خدا رو شکر که نفهمید...
...
برادرزاده م دو سالش شد... :)
- ۹۷/۰۴/۲۴