33-11
جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۲ ب.ظ
یکی از رویاهای تکرار شونده م، ناجی بودن ه...
نجات دادن انسان ها یا چیزهایی که بقیه ازشون قطع امید کردن...
تلاش زیاد و آب و آتیش زدن...
و آخرش اون چیز یا کسی که نجات دادم، از دست میره...
و من با گریه و بیتابی از خواب میپرم...
...
خیلی جاها با شخصیت اول رمان "من پیش از تو" عجیییب همراه شدم و همذات پنداری کردم...
...
ساعت نزدیک هشت صبح بود که تموم شد و من با خشم و چشمای گریون سرمو تو بالش فرو کردم...
...
از وقتی بیدار شدم احساس میکنم یه خستگی و درد عجیبی به روحم نشسته... همش خوابهای پریشون دیدم...
- ۹۵/۰۴/۱۱