35-357
مامان رفت سر نماز و اشاره داد که اگه میتونی بهش غذا بده.
چشمک زدم که باشه... ردیفه...
مدتهاست که غذا نمیخوره یا اگه بخوره پلو افید و نون آلی.
اعتراضم که بکنی میگه آقا ورزشی ه هبکه بویا گف اوشت نخورید! پلو افید بخورید که قوی بشید!...
یه نون باگت گرد برداشتم و یه کتلت و یه گوجه گذاشتم تو بشقاب و صداش کردم و با لحنی ترغیب کننده گفتم: واااای! بیا ساندویچ درست کنیییم!... بدوووو...
نونو از وسط نصف کردم و کتلک رو هم همینطور.
بعد بهش گفتم هر کاری من کردم توام انجام بده.
نونو باز کردم و کتلتو گذاشتم لای نون و گوجه رم گذاشتم کنارش و گفتم: اینجوری!
خمیرهای وسط نون رو خورد تا وسطش خالی شه. بعد اون نصفه کتلتو دوباره نصف کرد و گذاشت گوشه ی لقمه ش. بعد گفت: عمه این ساندویچه؟
گفتم آره عمه.
داد زد رو به مامان که: ما داریم کتلت میخوریم با ساندویچ!
بهش گفتم: ببین گوشه ی ساندویچت خالیه. اون تیکه کتلتو کامل بذار توش.
یه نگاه بهم کرد و بعد دستشو گذاشت رو شکمش و گفت: عمه دلمو ببین!
گفتم: خب. دیدم... چیه؟!
گفت: آخه اون تو دل من جا میشه؟!...
گفتم: نمیشه؟!!
گفت: نه باباااا... دل من اوچیکه...
و بعد از اون ور لقمه ش که خالی بود شروع کرد به گاز زدن.
برای اینکه ترغیب شه گفتم: بیا برات سس خوشمزه بزنم!
و کچاپو نشونش دادم.
خوشحال شد و گفت باشه.
یه ریزه سس ریختم.
گفت: اوه اوه عمه! زیاااد شد! خیلی زیاد شد! من نمیخورم.
و پاشد رفت.
- ۹۸/۰۳/۲۳