36-71
وقتی منو دید یهو با خوشحالی گفت: عمه شبیه شادی شدی تو درون بیرون!...
...
گفتم: گوشی رو به منم میدی بازی کنم؟!
گفت: به شرط اینکه قول بدی دیگه منو نزنی!
با چشمای گرد گفتم: دورت بگردم، من کی تو رو زدم؟!!
یه کم فک کرد و جمله شو مثلا اصلاح کرد: به شرط اینکه قول بدی پسر خوبی باشی!
گفتم: عمه من دخترم!
همونجوری که سرش تو گوشی بود گفت: تو پسری!
اصرار کردم: من دخترم!!!
سرشو بلند کرد و با اخم نگام کرد و گفت: تو پسری!
مامانش پا در میونی کرد و از جوجه پرسید: چرا فک میکنی عمه پسره؟!
گفت: دخترا موهاشون بلنده! عمه مثل پسراست!
...
داشتم میرفتم آزمایش خون بدم که زنگ زد بیا خونه مون...
توضیح دادم که نمیتونم و دارم کجا میرم و بعدش باید برم سر کار و...
زد زیر گریه!... چنان کولی بازی ای درآورد که گفتم: باشه باشه میام عمه!
آزمایش قند دو ساعته داشتم و بعدش یهو بد جوری ضعف کردم.
از وقتی رسیدم خونه شون همه ش یه گوشه افتاده بودم. خیلی جون بدو بدو کردن باهاشو نداشتم.
عصری بهم گفت: عمه دیگه شبیه شادی نیستی... شبیه غمنین (غمگین) شدی!
- ۹۸/۰۶/۰۹