37-112
شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۱ ب.ظ
در آسانسورو باز کردم و گفتم بدو عمه. سوار شو بریم.
دستشو با دستمال کاغذی گذاشت رو در و نگهش داشت و گفت: اول خانوما!.. بعد آقا پسرا...
با چشمای گرد رفتم داخل.
باباش که شاهد اتفاق بود زیر لب گفت:
صبحی به من گفت اول بچه ها، بعد باباها...
...
گفتم: عمه؟ یه سوال ازت بپرسم؟!
_ نه! الان دارم بازی میکنم.
یه ربع بعد.
_ بازیت تموم شد؟ سوالمو میشه بپرسم؟
_ دارم کارتون میبینم.
یه کم بعد تر.
_ عمه من هنوز سوالمو نپرسیدما...
_ دارم ثیب میخورم. صبر کن.
و باز هم...
_ قربونت برم بذار بپرسم دیگه!!!
_ باشه خب...
_ من چیکار کنم اینقدر دوست دارم؟!
یه کم این ور و اون ورو نگاه کرد...
بعد لپشو آورد جلو و گفت: یه دونه بوثم کن!
- ۹۹/۰۷/۱۹