جغد
پرونده های به ظاهر بسته، و در واقع در لایه های زیری باز، که داره ازم انرژی میگیره...
به نظر میرسه این سکونی که حاکمه، تا گذشته ها پاس نشه، به جریان نمیفته...
مدت ها بود که اینطور بیخوابی نزده بود به سرم...
- ۰ نظر
- ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۵۴
پرونده های به ظاهر بسته، و در واقع در لایه های زیری باز، که داره ازم انرژی میگیره...
به نظر میرسه این سکونی که حاکمه، تا گذشته ها پاس نشه، به جریان نمیفته...
مدت ها بود که اینطور بیخوابی نزده بود به سرم...
توپی که تو گلوم گیر کرده، هی داره بزرگ میشه...
دیگه حتی راه نمیده آب رد شه!
حالا تا کی کجا چطور یهو غافلگیرم کنه...
دیروز بعد از سالها اون حس دوباره اومد سراغم... درست وقتی که دستام خیس و گلی بود و داشتم با زحمت تلاش میکردم چهار گوشه ی اون ن.گین فی.روزه رو عمود بتراشم...
همون حسی که سالها پیش تو تاریک خونه داشتم... من، تنها، تو نور قرمز کمرنگ و اون قاب هایی که دون دونه شون با عشق ثبت شده بود...
حس بی زمانی... تعلیق... و سرور... یه سرور و آرامش عمیق درونی...
نیمه ی راست مخم...
میخواد اعلام استقلال کنه انگار...
داره خودشو جدا میکنه انگار...
خودشو داره به در و دیوار میزنه...
از صبح تا شب عین یه ماشین کار کردم... شست و شو... زمین... دیوار... پنجره... میز صندلی...
کارگاه داره آماده میشه...
انگار یه فصل جدید داره تو کارم آغاز میشه...
شادم!
و البته از زور خستگی شدیدن بیخواب...
خستگی شیرین!
دلمو زدم به دریا...
...
ابهام زدایی.
...
حس خیلی خوبی داشتم امروز از برگشتن به فضای کاری...
خییییلی وقت بود تو خونه بودم.
...
حالم خوبه.
امروز روز سوم بود.
روز دوم...
هیچ بهشتی تا اید موندنی نیست...
خب...
تو اولین روز از نیمه ی دوم سی و یک سالگی،
فهمیدم که به طور عجیبی در مقابل مورد انتقاد واقع شدن گارد دادم...
در حد گندشو در آوردن....
و زیر ترش...
از اشتباه کردن میترسم... مثه...
اونقدر که وقتی کسی ازم انتقاد میکنه، حال مرگ دارم.
و این رفتار تکرار شونده ست از سمت دوستانم... دوستان نزدیکم...
درسش چیه این ماجرا؟!...
...
که دل نبند؟... که روی بودن آدم ها حساب نکن؟... که اصلن قرار نیست چیزی ثابت باشه؟!... که قول و قرار ها رو محترم بدار، ولی اگه کسی سر قولش نموند، ناراحت نشو؟!... که درگیر آدم ها و پریشانی ها و علایق و بال و پایینشون نشو؟!... که همه ی ما حق انتخاب داریم؟!... که دوستی یعنی پذیرفتن هم با همه ی خصوصیات اخلاقی؟!... که درک کن آدما رو؟!... که ممکنه یه نفر تو ظاهر خیلی محکم باشه و نشون بده پاهاش رو زمینه، ولی واقعیتش عین یه بادبادک رها تو هوا در حال سرک کشیدن به هرجا؟!...
که...
که دلتو گره نزن به آدما... که آدما هر چی که باشه آدمن و در حرکت و تغییر و تلاطم... که لنگر و تکیه گاه نباید از جنس آدمیزاد باشه... نباید اصن زمینی باشه... که این زمین هم خودش دائم در حال چرخیدن دور خودشه...
...
که یاد بگیرم که غمگین بشم، دلگیر بشم، ولی بعد بگذرم...
...
بگذار و بگذر...