پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۴/۰۳/۳۱
    41
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

دل بی منطق

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۲ ب.ظ

یه عالمه فکر میکنی، فکر میکنی، فکر میکنی، دو دو تا چهارتا میکنی، ساده سازی میکنی، پارامترها رو در میاری، تحلیل میکنی، قبل و بعد رو پیش بینی میکنی، احتمالات رو بررسی میکنی، مشورت میکنی، از اول معیارها رو ردیف میکنی، اولویت بندی میکنی، کل داده ها و تحلیل هاتو باهاشون غربال میکنی،
اونوقت،
در یه لحظه ای که حواست نیست، یا نه، رو راست باشیم، در یک لحظه ای که حواس خودتو پرت کردی، دقیقن همون کاری رو که نباید، همون کاری رو که واسه راضی کردن دلت به انجام ندادنش این همه انرژی گذاشته بودی... انجام میدی!!!
بعد یه لیوان چای برای خودت میریزی و با یه شیرینی، میشینی در سکوت، در سکوت محضی که بعد از روزها سر و صدا و کلمه و حرف و حرف و حرف، تو مخت یهو حاکم شده، جرعه جرعه مینوشی و به تلویزیون خاموش چشم میدوزی...

  • پری شان

جغد

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۵۴ ق.ظ

پرونده های به ظاهر بسته، و در واقع در لایه های زیری باز، که داره ازم انرژی میگیره...
به نظر میرسه این سکونی که حاکمه، تا گذشته ها پاس نشه، به جریان نمیفته...
مدت ها بود که اینطور بیخوابی نزده بود به سرم...

  • پری شان

توپ

جمعه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۰۹ ب.ظ

توپی که تو گلوم گیر کرده، هی داره بزرگ میشه...

دیگه حتی راه نمیده آب رد شه!

حالا تا کی کجا چطور یهو غافلگیرم کنه...

  • پری شان

بعدن!

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ق.ظ

هیچ بعدنی وجود نداره! هیچی!...

  • پری شان

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی...

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۰۶ ب.ظ

دیروز بعد از سالها اون حس دوباره اومد سراغم... درست وقتی که دستام خیس و گلی بود و داشتم با زحمت تلاش میکردم چهار گوشه ی اون ن.گین فی.روزه رو عمود بتراشم...
همون حسی که سالها پیش تو تاریک خونه داشتم... من، تنها، تو نور قرمز کمرنگ و اون قاب هایی که دون دونه شون با عشق ثبت شده بود...
حس بی زمانی... تعلیق... و سرور... یه سرور و آرامش عمیق درونی...

  • پری شان

سر درد

شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ

نیمه ی راست مخم...

میخواد اعلام استقلال کنه انگار...

داره خودشو جدا میکنه انگار...

خودشو داره به در و دیوار میزنه...


  • پری شان

خسته ی دل شاد

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۹ ب.ظ

از صبح تا شب عین یه ماشین کار کردم... شست و شو... زمین... دیوار... پنجره... میز صندلی...
کارگاه داره آماده میشه...
انگار یه فصل جدید داره تو کارم آغاز میشه...
شادم!
و البته از زور خستگی شدیدن بیخواب...
خستگی شیرین!

  • پری شان

جرات

جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۵۴ ق.ظ

دلمو زدم به دریا...

...

ابهام زدایی.

...

حس خیلی خوبی داشتم امروز از برگشتن به فضای کاری...

خییییلی وقت بود تو خونه بودم.

...

حالم خوبه.

امروز روز سوم بود.

  • پری شان

خوشی نباس بزنه زیر دلت

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ق.ظ

روز دوم...

هیچ بهشتی تا اید موندنی نیست...

  • پری شان

اشتباه مساویه با...

چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ق.ظ

خب...
تو اولین روز از نیمه ی دوم سی و یک سالگی،
فهمیدم که به طور عجیبی در مقابل مورد انتقاد واقع شدن گارد دادم...
در حد گندشو در آوردن....
و زیر ترش...
از اشتباه کردن میترسم... مثه...
اونقدر که وقتی کسی ازم انتقاد میکنه، حال مرگ دارم.

  • پری شان