33-331
زنگ زدم به ری و گفتم بیا بریم ولگردی.
گفت از منیریه راه میفته ولی عصرو میاد بالا.
منم از بالا راه افتادم و چهارراه طالقانی به هم رسیدیم.
یاد روز زنجیره افتادیم هر دومون.
البته که شور و حال انتخابات این دوره با اون وقت قابل مقایسه نیست.
به ونک که رسیدم نه و نیم شب بود.
جو حاکم بر مسیر میگفت که رای ما بیشتره.
حالا تا چه پیش آید.
...
دیشب یکی از دوستای خوب کلاس قرآن پیام داد و پرسید که به کی رای میدی.
پیچوندم. ولی پا پی شد و ...
وقتی گفتم جا خورد و بعد شروع کرد به حرف زدن و پرسیدن دلایل و بعد در ادامه یه کوووه ویدئو و تکست فرستاد و...
ساعت ده و نیم شب بود که شروع کرد به حرف زدن.
و من خودمو میدیدم که چقدر عوض شدم و چه صبورانه دارم باهاش حرف میزنم...
حوالی ساعت دو بود که رسید به هشتاد و درد و من خیلی جدی موضعم رو مشخص کردم و...
فر خورد...
تا چهار و نیم صبح حرف زد و بد و بیراه گفت و حس میکردم اگه دم دستش باشم منو میکشه...
...
من فقط گه گاه یه جمله میگفتم تو این مایه ها که من با تو دعوا ندارم و دوستت دارم و به نظرت احترام میذارم و...
و نشسته بودم نظاره گر این حجم نفرتی که داشت میومد سمتم.
...
تلخه...
- ۰ نظر
- ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۲