33-268
افشین یداللهی دیگه نه...
نه!...
نه!...
ای وای!
ای وای!
- ۲ نظر
- ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۴۳
افشین یداللهی دیگه نه...
نه!...
نه!...
ای وای!
ای وای!
امروز بعد از مدتها خونه بودم.
این یکی دو هفته اخیر حتی جمعه ها رو هم نبودم.
استراحت کردم.
...
تاول صورتم خوب شد. انگاری تبخال نبوده. کهیر یا همچین چیزی بوده.
میخواستم موهامو رنگ کنم. ولی پشیمون شدم. میترسم آلرژی بوده باشه و دوباره اتفاق بیفته.
فعلا که همه ی صورتم پوسته شده.
...
مامان بعد از سه روز اومده خونه.
رفته بود خونه ی عمه ش خونه تکونی.
دیشب هم که خواست برگرده، خبر دادن خاله ش فوت کرده و عمه هم که همیشه ی خدا منتظر مرگه، هول کرده بود و مامان مجبور شد پیشش بمونه.
...
امروز مامان به شدت خسته ست و هی هم مهمون سر زده میرسه!
طفلی!
مامان جوجه یه عق. یق ازم خواسته بود رنگ گل بهی... پوست پیازی... همچین چیزی.
آقای سنگی یه مجموعه داره از رنگ های خاص عق. یق یمنی که به هیشکی نمیده... چند روز پیشا که بهش گفتم اینو میخوام، گفت چون تو خواستی و من دوستت دارم!!!...
کلا از هر موقعیتی جهت بیان این جمله که منو دوست داره استفاده میکنه...
البته که قیمتشو به قولی خیلی هم پر گفت. ولی نهایتا چون خیلی خاص بود، پذیرفتم و مامان جوجه هم کلی ذوق کرد و با قیمت اوکی بود.
تراشش خیلی نامنظم بود و نیاز به ترمیم داشت و گرچه که آقای سنگی معتقد بود این اصالته تراش رو نشون میده و اصلا امضای یمن ه و حیفه و اینا، ولی من اعصابم نمیکشید اون عدم تقارن رو و گفتم که حتما ری کات ش میکنم.
رسیدم...
حرم امام رضام...
به دکی میگم اینقدر همه چی یهویی بود که هنوز لود نشده...
تا نرسیدم و صحن آزادی رو ندیدم باورم نشد!
خدا رو شکر.
یه حس عجیب... هم انگار باورت نشده و هم تهش میدونی که اتفاق افتاده! به تحقیق! اصلا ماضی! ماضی بعید!...
تا صبح... ساعت... ممم... ده!
هوم؟!
مشتاقانه منتظرم...
ووی!