34-272
امسال هیچیم مثل قبل نیست...
مامان چون گفته بود بوی سنبل رو دوست داره، عصری پاشدم رفتم بیرون.
درو که باز کردم سعی کردم مراقب باشم که پام تره رو سبزه های آقایی که جلوی در بساط کرده بود...
از دیروز صبح تا حالا... حتی دیشب ساعت نزدیک یک که داشتم برمیگشتم خونه، بساطش پهن بود و گمون نمیکنم اصلا جمع کرده باشه...
یه کم شکلات خریدم و سیب زمینی پیاز و برگشتم که حق همساده گی رو به جا بیارم و از همین آقای جلو در سنبل خریدم.
داداش کوچیکه سفره و جوجه اینا هم سال که تحویل شد میان.
ما سه تاییم... و نوروز بی هفت سین...
هیچ چیز مثل قبل نیست، جز دلشوره ی لحظات نزدیک به تحویل سال...
دارم به سال گذشته فکر میکنم که چه کردم و چه شد...
نورانی ترین و با ارزش ترین لحظاتش، که نه فقط تو سال گذشته، که تو کل زندگیم نورانی ترین بود،
اون دقایقی ه که تو ایوون نجف نشسته بودم... اون لحظاتی که زیر قبه ی حرم امام حسین بودم...
بابت سالی که گذشت احساس خوبی دارم...
خدایا شکرت...
...
سال نو برای همگی پر برکت!...
من یه خواسته ای دارم تو دلم که از هرکی که اینجا رو میخونه خواهش میکنم دعا کنه برام.
ممنونم.
- ۳ نظر
- ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۱۲