33-77
چند ساعتی رو با جوجه گذروندم...
بغلش کردم. خوابوندمش. باهاش عکس گرفتم. کمک کردم حمومش کردیم...
باید بگم، رسمن حسودیم میشد وقتی هیچ فیدبکی بهم نمیداد و وقتی مامانش صداش میکرد، ری اکشن نشون میداد!!!
:)))
...
یهو عصری وسط بدو بدو ی آماده کردن خونه برا پذیرایی مهمون یادم اومد دیشب یا پریشب، یکی تو خواب بهم گفت: اصلن قرار نیست کس دیگه ای غیر از اون تو زندگیت باشه... بیخودی پی اتفاق دیگه ای نباش...
- ۰ نظر
- ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۲۳