33-287
از پریروز گلدونا وسط اتاق بود.
گاهی فکر میکنم چه صبری داره مامان.
از ظهر که پاشدم، چون رسما ساعت خوابم صبح تا ظهره، بقیه گلدونا و جوونه ها و قلمه ها رو جمع و جور کردم.
آخر شب شد هشتاد و پنج تا بنفشه و پونزده تا هم متفرقه... گهواره موسی و پتوس و بگونیا و قاشقی و اگزالیس و گندمی و...
الگوی ثابت تکرار شونده ی زندگی من، چه تو مخم و چه اون بیرون، ریخت و پاش وحشتناکه و بعد که جونم به لبم رسید و یا سیستم عملا به خاطر بهم ریختگی و انباشتگی از کار افتاد، نظم و ترتیب دادن وسواس گونه و با جزئیاته...
اصلا انگار مرتب میکنم که بهم بریزم... برنامه ریزی میکنم که انجامش ندم... جمع میکنم که بعد با خیال راحت پخش کنم... مینویسم که بعد ننویسم...
...
هیچ تحلیلی ندارم.
هیچ دفاعی هم.
- ۳ نظر
- ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۵۹